نورنور، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

نور زندگیمون

دلنوشته 12

1390/6/1 14:35
نویسنده :
452 بازدید
اشتراک گذاری

همین الان که من دارم این حرفا رو تایپ میکنم، تو تو بغل بابايي نشستي و داري با بادكنكي كه دايي برات اورد بازي ميكني.... خيلي از اين بادكنكه خوشت مياد ، فك كنم به خاطر رنگش باشه... زرده.

علاقه خيلي شديدي به بابايي داري و هميشه دوست داري باهاش بازي كني... حتي بيشتر از من! وقتي از كنارت رد ميشه لبخند ميزني و دستاتو بالا ميگيري كه بغلم كن. بابايي هم ديوونته ... خيلي دوست داره.... اينقدر دوست داره كه ميگه حاضره به خاطرت ادم بكشه!! منم اميدوارم هميشه سالم باشه و سايش از سرمون كم نشه... بابايي كه تو داري تكه

امشب برات سوپ مرغ درست كردم ، موقعي كه داشتم شامتو بهت ميدادم بخوري خيلي خوابت ميومد و سرتو گذاشته بودي روي ميز غذاتو و چرت ميزدي ولي همچنان غذا رو قورت ميدادي، خيلي دوست داري بخوري... اميدوارم تا اخرش همينجوري بموني و بد غذا نشي.

مدتيه اروم تر از قبل شدي، فكر كنم به خاطر دندونات باشه كه ميخوان بيان بيرون... ميدونم دندونات درد ميكنن ولي مطمئن باش وقتي بزرگ شدي هيچ كدوم از اين دردا يا حتي اتفاقاتي كه واست ميوفته رو يادت نميمونه....

خيلي دوست دارم...

دلم ميخواد از صبح تا شب فقط براي تو بنويسم و از تو بگم ولي خودت نميذاري...!!! همش داري نق ميزني! الهي قربون نق زدنات برم گلم الان بايد برم چون داري گريه ميكني....!

بوووووس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)