نورنور، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

نور زندگیمون

دلنوشته 13

1390/6/1 14:36
نویسنده :
465 بازدید
اشتراک گذاری

امروز داشتم لباس میشستم و تو انگار داشتی گریه میکردی منم نشنیدم، اخه صداي ماشين لباس شويي بلند بود. بعدا كه صداتو شنيدم دويدم كه بيام پيشت ديدم دم در اتاق سرتو گذاشتي رو زمين و گريه ميكني بعدا سرتو بلند كردي و همين كه منو ديدي با گريه گفتي:ما..ما! منم اينو كه از زبونت شنيدم كلي شوك شدم و از خوشحالي نفهميدم چجوري بغلت كردم، كلي فشارت دادم و بوسيدمت تو هم خوشحال شدي و خنديدي

معمولا ني ني ها هميشه بابا رو قبل از مامان ياد ميگيرن... ولي تو عزيزدل خودمي. وقتي بابايي شنيد گفتي مامان كلي حسوديش شد منم دلداريش دادم كه دفعه بعد ميگه بابا...!

اين روزا همش داري سينه خيز ميري.. خيلي هم بانمكي دستو پات هم محكم و قوي تر شده ميتوني خودتو بالا نگه داري، وقتي هم تو روروك ميشيني كلي ميدوي و اينور و اونور ميري... لباساي بابايي رو از رو جا لباسي ميكشي و ميندازي رو زمين و به همه چي دست ميزني... فداي شيطون كوچولوي خودم برم.

امروز من كلي خوشحالم، صبح حوصلم سر رفته بود ولي الان خيلي خوشحالم از اينكه گفتي مامان....

فدات بشم گلكم... بووووووووووووووووس 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان فرشته
20 بهمن 89 17:57
خدا رو شکر که یه فرشته آسمونی بالاخره اول گفت مامان .............. الهی قربون تک تک اشکات برم من خاله جون
مامان فرشته
24 بهمن 89 1:43
تو رو خدا بیا بیشتر از نور جونم برامون بنویس مامان مهربون
نسترن
26 بهمن 89 8:08
الهی خاله قرون ماما گفتنت بشه.شیطون کوچولو