نورنور، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

نور زندگیمون

دلنوشته 8

امروز ساعت یه ربع به یازده صبح بود که بابایی گوسفند عقیقتو اورد خونه. خیلی گوسفند نازی بودَ اروم و ساکت...   حیوونکی خیلی گرسنش بود. کلی نون خشک و کاهو خورد! ساعت ۱ و نیم قصاب اومد و اونو سر برید. که فدای تو بشه. بردمت تو حیاط که گوسفندتو ببینیَ ولی تو انگار همه حواست به درخت انگور خونمون بود. بعدشم که اروم خوابت برد  ۱۳۸۹/۶/۱۲
1 شهريور 1390

دلنوشته 9

این با کلاهی که خودم برات بافتم، درسته يه خورده بزرگه ولي چيكار كنم!! شوق و ذوقم زياده   قربوننت برم كه چه ناز ميخوابي.. درسته عين يه بچه گربه ملوس اين خنده هايي كه ماماني رو كشته و بابايي رو ديوونه كرده قربون دختر نانازي خودمون ۱۳۸۹/۶/۱۲ ...
1 شهريور 1390
1